سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 17

 

http://www.nanjoon.com

امشب قراره ساعت سه نیمه شب عقب مونده ها رو شفا بدن... خواب نمونی
-------------------------
یه آبادانیه وسط خیابون ایستاده بوده یه هو می بینه سیل داره همه جا رو می گیره . عینک ریبونشو در می آره می زاره رو دمپایی ابریش هل می ده رو آب می گه تو خودته نجات بده مو یه خاکی تو سروم می کونوم

-----------------------
آرنولد میره آبادان، همون شب اول آبادانیه تو خیابون بهش گیر میده که: ولک تورو جون بوات.. تو رو جون ننت، فردا ما رو تو خیابون دیدی بهم سلام کن! خلاصه اونقدر التماس میکنه، تا آخر آرنولد قبول میکنه. فرداش آبادانیه داشته با دو سه تا از رفیقاش تو خیابون ‌چرخ میزده، یهو ارنولد میاد میگه: سلام عبود! آبادانیه میگه: اَاه‌ه‌ ... باز این سیریش اومد!
----------------------------
ترکه سواره تاکسی میشه . زنشو میشونه رو صندلی جلو که راننده تو اینه نبینتش

ترکه داشت اظهار نظر می‌کرد: این جلال آل احمد که هی ازش تعریف می‌کنن، فقط یه کتاب خوب نوشته که اسمش بوف کوره. یکی گفت: بوف کور که مال صادق هدایته! ترکه گفت: دیگه بدتر، یه کتاب خوب داره، اونم صادق هدایت براش نوشته
---------------------------
پسره به دختره میگه : چقدر امشب خوش بگذره ، سه تا بلیط سینما گرفتم ! دختره میگه : چرا سه تا ؟ من و تو که 2 نفر بیشتر نیستیم ؟ پسره میگه : نه ، سه تا بلیط گرفتم واسه بابا و مامان و داداشت
----------------------
بخشندگی را از گل بیاموز، زیرا حتی ته کفشی که لگدمالش می‌کند را هم خوش بو می‌کند
--------------------------------

هیچ کس اشکی برای ما نریخت ...هر که با ما بود از ما می گریخت ...چند روزی ست حالم دیدنیست... حال من از این و آن پرسیدنیست... گاه بر روی زمین زل می زنم... گاه بر حافظ تفاءل می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت... یک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زیاران چشم یاری داشتیم... خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
---------------------------
دانش آموزه سرکلاس میره با قوانین ریاضی ثابت کنه ترکا خرن، میگه قبول دارین بادکنک که بخرین آخرش می ترکه . همه میگن : بعله . بعدش می نویسه :بادکنک خریدن = بادکنک ترکیدن . بعدش بادکنک رو از طرفین ساده میکنه میشه : خریدن = ترکیدن . بعدش دو طرف مساوی رو منهای یدن میکنه میشه : ترک = خرشده

-----------------------------
دیشب تو فکرت بودم که یه قطره اشک از چشمام جاری شد........ از اشک پرسیدم چرا اومدی؟؟ گفت آخه تو چشمات کسی هست که دیگه اونجا جای من نیست
-
----------------------------
چه غریبانه میگریست آن شب بی تو تکه ابری که سکوت وجودم رو فهمید و چه غریبانه خندیدم آن روز که بی تو مرگم را فهمید


 نوشته شده توسط ایلین در پنج شنبه 86/11/4 و ساعت 12:13 صبح | نظرات دیگران()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عکس های از سوسونو بازیگر سریال افسانه جومونگ
ماه عسل در 93 سالگی
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا